آرتامهرآرتامهر، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

آرتامهر نی نی ناز ما

15 ماهگی

پسر شیطون بلای 15 ماهه ما از در و دیوار بالا میره و انقدر شیطونی میکنه که شبا دیگه واقعا از کمر درد نمیتونم حتی دراز بکشم ماشالله به هر 2 تاتون هر کدومتون جدا 2 -3 تا مامان و 2- 3 تا نیروی کمکی لازم دارید ..........   نمیدونم چرا انقدر به بالا و بلندی علاقه داره همش با چهار پایه کوچلوی خودت اینور اونور سرک میکشی یا میری بالای میز ناهارخوری یا اپن اشپزخونه .... یه عروسک هاپو داری که همش بغلت هست و همه جا دنبال خودت میبریش و هی نازش میکنی ... وقتی در خونه باز میشه عین این پرنده های تو قفس میخوای بپری بیرون ... تلفن هم که جرات نداریم دستمون بگیریم چون شما به 1 ثانیه نمیرسه میگیری و اتاق و بالا و پایین میکنی و با تلفن صحبت میک...
8 اسفند 1391

چشمای نازت

نمیتونم احساسمو بگم وقتی دکتر چشماتو معاینه میکرد و تو گریه میکردی و وقتی دکتر با ناراحتی بهمون گفت دقیقا مثله داداشش چشماش 5 نمره ضعیفه انگار تمام زمین و اسمون خراب شد روی سر منو بابا ایستاده بودم دکتر با لحن دلسوزانه ایی گفت بشین دخترم انگار لرزش وجودمو دید شکستم پیر شدم به 4 ساله گذشته برگشتم و مشکلاتی که با آریامهر سر عینک زدنش داشتم نیم نگاهی کردم و با صدای دکتر برگشتم که داشت نمره چشمتو روی اون برگه لعنتی مینوشت بغضم و قورت دادم دست آریامهر و محکم گرفتم تو دستم که هی داشت سوال میپرسید که فلان وسیله چیه و اون عکس چیه خواستم یکم انرزی بگیرم اخه محاله دستای کوچولوی آریا رو بگیرم دستم و انرژی نگیرم ... تو خیلی گریه میکردی بابا در حالی که ...
26 دی 1391

بستنی خور شدن بستنیه ما

اخ که بستنیه خونمون یه مدلی بستنی میخوره که همه رو به هوس میندازه از کثیف کاریهای بستنی میل کردن آقا بگذریم ای کیف میده نگاه کردن بامزه بازی هاش موقع خوردن حتما هم باید شکمو خودش بخوره و حتما هم باید شکلاتی باشه آرتا بستنیه خودشو میخوره ما هم آرتا رو میخوریم ای کیفی میده که نگو       نوش جوننننننننننننننننن   ...
25 دی 1391

دومین یلدای آرتامهر ما

امسال یلدا رو خونه خاله ارزو دعوت بودیم و کلی زدیم و رقصیدیم و خوش گذروندیم اول میخواستم بزارمت پیش مامانم و خودمون بریم ولی بابا نگذاشت و گفت من بدون پسرام هیچ کجا نمیرم اگه سخت واست اصلا نریم خوب منم قبول کردم که شیطونک رو ببریم و بردیمت اصلا اذیت نکردی خدا رو شکر بازی کردی با ستیا و آریامهر یه خورده هم وسط اونهمه سر و صدا پنبه گذاشتم تو گوشات و خوابیدی ههههه قربونت برم من که هندونه مجلس هم بودی خیلی خوش گذشت بهمون و یلدای بیاد ماندنی شد واسمون         اینم عکسای فردای یلدا که قرار بود قیامت بشه و نشد و ما رفتیم برف بازی ♥♥♥   انقدر سر این ادم برفی خندیدیم که ح...
2 دی 1391

بلاخره عمه شدم

شنبه 25 مهر خانوادمون به بزرگترین ارزو و رویاش رسید دایی امیر پسرش بدنیا اومد اونم بعد از 15 سال دعا و دعا و دعا انقدر دایی خوب و مهربونه که حد نداره نه اینکه من که خواهرشم بگم توی تمام فامیل و دوست و آشنا همه به عنوان یه فرد نمونه ازش یاد میکنن واقعا باعث افتخارمه که همچین برادر مهربونی دارم ما فقط به خاطر خوشحالی خودشون دوست داشتیم بچه دار بشن چون آرزوی خودشون بود آرزوی ما هم بود 24 ساعت بعد از بدنیا اومدن آرسام هنوز همه از خوشحالی گریه میکردن این یه معجزه بود چون چند سالی بود که دکترا قطع امید کرده بودن بعد از اینکه دایی و مینا یه مدتی تو رو نگه داشتن و به من کمک کردن خدا بهشون یه پسر کاکل زری داد حالا همه میگن این به خاطر آرتامهر بوده چو...
25 آذر 1391

دندون هشتم

در پی نق نق ها و بیقراری های مداوم شما امروز دندون هشتم دیده شد   مبارک باشه هشتمین مروارید کوچولوت ان شالله که باهاش خوراکی های خوشمزه بخوری     حسابی دندون دار شدی ها همچین گاز میگیری که از نیش هزار تا پشه سوزناکتره بیچاره اریامهر که از این گاز ها بی نصیب نمیمونه   همچین شیشه خالی رو میک میزنی هر کی ندونه فکر میکنه ما بهت چیزی نمیدیم بخوری   وقتی دارم ظرف میشورم و میای بغلت نمیکنم همچین گازم میگیری که صدای جیغم تا خوونه همسایه ها میره   قربونت برم مبارکت باشه عزیزم خدا روزی اش رو هم بده این دندونای کوچولو رو ...
22 آذر 1391

محرم امسال

امسال ما بیشتر از هرسال تو مراسم محرم شرکت کردیم خیلی دلم با هر صدایی میشکست نمیدونم چرا انقدر دلم نازک شده بود و گریه میخواست یه تبل واسه اریا و یکی واسه ارتا خریدیم که کلی هم کیف میکردن باهاش  شبا هر جا مراسمی بود یه خورده میایستادیم و گوش میکردیم انگار خیلی مادر شدم چون عین قدیمای مامانم چشام پر اشک میشد و بغضم و قورت میدادم یادمه اون موقع ها مامانمو اینجوری میدیدم تو این جند روز تعجب میکردم و خندم میگرفت هر چی زور میزدم گریم نمیومد ولی حالا که خودم مادر شدم دلنگرانی های مادرانه رو میفهمم ... یا امام حسین از پسرام زیر سایه خودت محافظت کن میدونم که خیلی جمله ساده اییه اما بیشتر از این بلد نیستم حرفای قلمبه سلمبه بزنم و دعا کنم ولی ت...
16 آذر 1391

عکسای اتلیه

  فقط میتونم بگم با دیدن عکساتون غش کردم                       ماشالله یادتون نره هاااااااا     ...
30 آبان 1391

تولدت مبارک شاهزاده من

پسرک زیبای من آمدنت جان تازه ایی به زندگی ما داد و سالروز تولدت بهترین روز زندگی ماست                               ای روح زندگی                                                         ای عشق بی تکرار   ...
18 آبان 1391