آرتامهرآرتامهر، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

آرتامهر نی نی ناز ما

پسر 1 ساله من

  عزیز دلم پسر خوب و مهربونم 1 ساله شدی.   پارسال اینموقع شب که فرداش تو میومدی دل تو دلم نبود لحظات شیرین زندگی چقدر سریع میگذره .این 1 سال با وجود تمام سختی هاش و خستگی ها و مراقبت از 2 تا وروجک و کنار اومدن با شرایط جدید و بهانه گیری های اریا خیلی سریع واسم گذشت . اصلا باورم نمیشه که 1 ساله شدی هر روز سانت سانت رشد کردنت رو احساس کردم با گریه هایت گریه کردم و با خنده هایت خندیدم . حالا دیگه سرشارم از حس مادرانه برای شما 2 تا دسته گلم هزاران هزار ارزو و امید براتون دارم و چشمم به فرداهای دور است که اگه عمری بود 2 جوان رشید رو در کنارم ببینم بهشون تکیه کنم دستشون رو بگیرم و احساس غرور کنم ای کاش همه لحظاهای با هم بود...
17 آبان 1391

عکس پرسنلی 2

شیرینمممممممممممممممممممممممممممممم   عشقممممممممممممممممممممممممممممم   قلبمممممممممممممممممممممممممممممم   روحممممممممممممممممممممممممممممممم     میمرم واسه خندیدنت وقتی اون 6 تا دندون کوچولوت معلوم میشه   میمیرم واسه گریه هات وقتی گرسنه ات میشه   میمیرم واست وقتی از پاهام میگیری بلند میشی تا بغلت کنم   میمیرم واست وقتی لباس میپوشم زودتر از من دم در وایمیسی میگی دد   میمیرم واست وقتی عین جوجه کوچولو دنبال اریا 4 دست و پا میری   میمیرم واسه اون 3 قدمی که تاتی میکنی   میمیرم واسه ماما - بابا گفتنت   میمیرم واسه دهنت که موقع سوپ خوردن...
13 مهر 1391

پله نوردی آرتامهر

هفته پیش اومدیم پیش بابا دبی تا رسیدیم هتل دیدم 3 تا پله میخوره تو اتاقش گفتم خدا رو شکر آرتامهر هنوز نمیتونه پله نوردی کنه وگرنه بیچاره بودیم رفتم ساک رو گذاشتم تو کمد اومدم دیدم اولی رو رفتی بالا داری دومی رو هم میری از خنده مردم گفتم وای خدای من بیچاره شدم   اینم عکس داغ پله اولین پله نوردی شیطونک مامان   ...
12 تير 1391

7 ماهگی آرتا گلی

عزیز دلم 7 ماهه شدی گل پسرم یادمه آریا که دنیا اومده بود هر روز ساعتها و روزها رو میشمردم و منتظر بزرگ شدنش بودم ولی الان یاد گرفتم که دیگه عجله نداشته باشم و از لحظه لحظه های بودن کنار شما 2 تا گل نهایت لذت رو ببرم چون میدونم زمان زودتر از اون چیزی که فکرش رو میکنیم میگذره و ما رو در حسرت لحظات از دست رفته میگذاره.....خوب بگذریم دقیقا 6 ماه و 1 روزه بودی که تونستی بدون کمک بشینی و ما رو حسابی خوشحال کردی تقریبا از 5 ماهگی سینه خیز میرفتی و اوایل ماه 6 تونستی 4 دست و پا بری و ما رو حسابی غافلگیر کنی الانم ماشالله همه خونه رو 4 دست و پا میری و مخصوصا دنبال اریا هر جا که باشه میری بیشتر ساعت روز هم تو اتاق آریامهر هستی و با اسباب با...
25 خرداد 1391

نیم سالگی عسلک

عزیز دلم پسر خوب و صبور و خوش خنده ام نیم سالگیت مبارک جشن 6 ماهگیت رو تو دبی زیر الاچیق های ساحل گرفتیم مهمونا هم من و تو و داداش اریا و بابا بودیم با یه کیک صبحانه خیلی خوشمزه و اب پرتقال ببخشید ان شالله واسه تولدت جبران میکنم اخه تو اون گرما نمیشد کیک شکلاتی برد کنار ساحل ولی واقعا خیلی خوش گذشت اول با اریا حسابی اب بازی کردید بعد که دوش گرفتید کیک خوردیم اریا هم فکر میکرد جشن تولد خودشه حسابی ذوق زده بود بچم شب هم رفتیم واست کادو یه اسباب بازی خوشگل خریدیم و باهاش حسابی کیف کردی ممنونم که توی مسافرت انقدر صبوری کردی قند عسلم انقدر شیرین نباش قربون لپات برم اخه خسته شدم انقدر چلوندمت کپله من واسه تو اریا میمیرم بدون...
18 خرداد 1391

2 تا مروارید سفید

همزمان با 6 ماهگی پسرم 2 تا دندونش از پایین جوونه زد و ما رو حسابی خوشجال کرد چند روزی بود که خیلی بداخلاق شده بودی و غر غر میکردی و بعد از دیدن یه نقطه سفید روی لثه ات فهمیدم که بعله کار این دندونای ناقلات بوده که حسابی کلافت کرده بودن مامانی یا به قول آریامهر مامان جی هم واست اش دندونی پخت البته ما نخوردیم ازش چون باومده بودیم پیش بابا دبی اگه بودم یه جشن حسابی واست میگرفتم ولی خوب ان شالله واسه تولدت خوشگلکم انشالله دندونای بعدی راحتتر در بیاد   ...
17 خرداد 1391

آرتا گلی و لالایی

لالا لالا گلم لا لا که وقت خوابته حالا                                   ببین پلکات چه سنگینه نمیتونه بره بالا   قربون مدلای خوابیدنت برم عسلک اینم چند تا عکس از لالا خوشگلکم تو 4 ماهه گذشته   ...
23 اسفند 1390

پسر پسر قند عسل 2 تا پسر

وای هنوز باورم نمیشه که گل پسرام قند عسلام که الهی فداشون بشم 2 تا شدن وایییییییی من مامان 2 تا پسر شیطون بلا شدم که میخوان با هم از در و دیوار برن بالا و صدای بازیشون و خنده هاشون و شیطنت هاشون خونه رو پر کنه وای که با تمام قلب و روحم عاشقه جفتشونم و واسه اومدن داداش اریامهر لحظه شماری میکنم ............ امروز بعد از ظهر با اینکه بابا مجید میخواست بره ماموریت رفتیم سونو اریامهر که تمام اونجا رو گداشته بود روی سرش و مدام شیطنت و بازی میکرد بعد که نوبت ما شد خانوادگی رفتیم تو و هر سه تامون مشتاق دیدن روی ماه نی نی کوچولومون بویم وای که الهی قربونش برم یه دستش توی دهنش بود و یکی رو چشمش صدای قلبش هم سه تاییمون رو هیجان زده کرده بود وووو ...
6 بهمن 1390