آرتامهرآرتامهر، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

آرتامهر نی نی ناز ما

اولین استخر رفتن منو داداشمو و بابام

بابا آریامهر میخواستن برن استخر بابا گفت آرتا رو حاظر کن ببرم من خیلی دو دل بودم ولی بابا گفت نگران نباش اتفاقی نمیوفته خلاصه رفتن یه اشتخری که مخصوص کودکان هم داره خلاصه مایو بهت پوشوندمو رفتی سه تایی آی حسودیم شد به بابا که 2 تا پسر داره که باهاشون میتونه بره استخر و کلی کیف کنه خلاصه که رفتین بقیه ماجرا تو عکسا مشخصه خوب اولش که عینک شنا رو بر عکس زدی   بعدم بدون ترس رفتی تو اب و ..... کلی با اریامهر کیف کردید ولی بابای بیچاره خیلی خسته شده بود اینم از ماجرای اولین استخر شما دوستت دارم تا بی نهایت ...
31 ارديبهشت 1393

تعطیلات نوروز 93

تعطیلات امسال نوروز و تصمیم گرفتیم بریم شیراز خونه عمه افسانه و یکتا روزی که شبش سال تحویل میشد صبح زود حرکت کردیم آخرین باری که شیراز رفته بودم تو رو باردار بودم زمان چه زود میگذره توی راه خدا رو شکر اذیت نکردید ولی آخراش دیگه خسته بودید سال تحویل امسال و دروازه قران شیراز بودیم حدود یک هفته شیراز بودیم و شماها حسابی خوش گذروندید همه شیراز و گشتیم و هر روز گردش و خوش گذرونی خدا رو شکر به خاطر این روزای خوب و کنار هم بودن ها امیدوارم مثله شروعش سال خوبی باشه پر از سلامتی و بدون غم .... هفته دوم تعطیلات به دید و بازدید عید گذشت 12 فروردینو با دوستای نازنین نی نی سایتی رفتیم دماوند و خیلی خوش گذشت و 13 بدر هم خانواده بابا اومدن دماو...
14 فروردين 1393

جشن عقد کیارش و نیوشا

خوب کیارش پسر عمه شما با نیوشا جون ازدواج کردن و ما هم خیلی خوشحال شدیم و خیلی براشون ارزوی خوشبختی کردیم شما 2 تا هم تو تالار حسابی شیطونی کردید و با یکتا خوش گذروندید این 2 تا عکس مربوط به همون شبه که من خیلی دوسشون دارم ...   فدای هر دوتون ...
12 اسفند 1392

مسافرت ما و تنها موندن شما

عزیز دل مامان و بابا و آریامهر با هم رفتیم مسافرت دبی و شما خونه مامانی تنها موندی یک هفته شد اگه میبردیمت خیلی اذیت میشدی اصلا نمیدونستم چی بهت بدم اونجا بخوری هنوز کوچیک هستی و ممکن بود مریض بشی و در هر صورت همیشه خونه مامانی و خاله و دایی و بیشتر از خونه خودمون دوست داری و هر بار که میریم به زور میاریمت خونه به خاطر همین در مورد بودن اونجا خیالم راحت بود هر روز از دبی زنگ میزدم و میدیدم صدای بازی و خندت میاد و خوشحال میشدم اریامهر هر روز دلتنگی شو نسبت بهت ابراز میکرد و کلی برات دنبال سوغاتی میگشت و در موردت حرف میزد عزیزم جات خیلی خالی بود ......
21 بهمن 1392

آتلیه 2 سالگی

عزیز دلم امسال برای تولد 2 سالگی وقت گرفتم واسه اتلیه 2 تا 2 ساعت یکی واسه تو یکی هم واسه اریامهر شبی که میخواستیم فرداش بریم اتلیه تا 3 صب لباس انتخاب میکردم و روزشم کلی بدو بدو کردم تا به موقع برسیم چقدر لباس بردم که کلی عکس بندازیم و چقدر قبلش دکور انتخاب کردم امااااااااااا امان از دست شما 2 تا اولش که انگار رفتید شهر بازی نمیدونید چه کردید 2 تایی بعد با اولین دکور که عکس انداختیم به شدت از فلش دوربین ها ترسیدی اصلا حاظر نبودی از بقل من بیای پایین و حتی یه لحظه وایسی بعدم از اقای عکاس ترسیدی و انقدر گریه کردی که مجبور شدیم بیخیال بقیه عکسا بشیم و برگردیم انقدر گریه کردی که تا شب هق هق میکردی بگذریم که اون شب از ترس تب کردی و تا صب ما بال...
16 بهمن 1392

آنچه گذشت

خوب از بس دیر به دیر میام و مینویسم تقریبا میشه گفت مطالب از دستم میپره تو این مدت اتفاقات زیادی افتاده از ابان تا الان بابا یه مسافرت رفت اکراین بعدم ترکیه و یه مدت نبود و ما تنها بودیم و هی میرفتیم اینور و اونور که یه روزشم رفتیم خونه خاله یاسمن مامان رادین که متاسفانه من دوربین نداشتم عکس از اونروز ندارم خیلی ممنون یاسمن جان خیلی خوش گذشت بعدم که بابا اومد و ما رو با سوغاتی های خوشگلش غافلگیر و البته خوشحال کرد دست ش درد نکنه نبودنش جبران شد بعد از اون یه بار رفتیم خونه خاله آزاده کرج با سرعت هزار رفتیم و با سرعت مورچه برگشتیم خاله نیر از ارومیه اومده بود و توام حسابی اذیتش کردی و برگشتنی انقدر تو بغلش گریه کردی که بالا اوردی بیچ...
25 دی 1392

شب یلدا

امسال تصمیم گرفتم واسه شب یلدا مهمونی بگیرم و خانواده رو دعوت کردم بیان خونمون خیلی خوش گذشت تو اریامهر با دیدن تزیین ها و بخصوص تو با دیدن اونهمه خوراکی روی میز کلی خوشحال شده بودی با عکس بچه ها و تو اریا تزیینات هندوانه ایی درست کردم و یه میز چیدمو تا اخر شب کلی گفتیم و خندیدیم مخصوصا سر فالایی که گرفته بودم کلی خنده بازار شد شما هم که انقدر بازی کردید که داشتید از حال میرفتید اخر شب هم با گریه و زاری با خاله زهرا رفتی خونشون عاشقه خاله زهرا و عمو مصطفی هستی .... اینم هندونه های یلدای ما       اینم هندونه نقلی مون مهرشاد جونم     این هم کارت یادگاری البته همه واستون یادگاری هم نوشتن ...
1 دی 1392

پسرم 2 ساله شد

پسر قشنگم چه زود از اولین روزی که دیدمت و عاشقت شدم 2 سال گذشت ... شیرینی زندگیم عشق و عمر و هستی من دوستت دارم بیشتر از اون چیزی که حتی بتونی تصورش رو هم بکنی ... نفسم به نفس شما 2 تا پسر خوبم بستس و تمام لحظه ها و ثانیه به ثانیه عمرم قلبم برای شما میطپه و جز سلامتی و شادی شماها هیچی از خدا نمیخوام و چشمم به لباهای شماست که همیشه بخندید و شاد باشید ...... دلم میخواست واسه جشن 2 ساله شدنت یه مهمونی بزرگ بگیرم و به همه بگم که از داشتنت به خودم می بالم ولی متاسفانه به چند دلیل نشد اولا خاله زهرا به خاطر از دست دادن چند تا از عزیزانش عزادار بود هم محرم بود تولد شما از شانس ما هم بابابزرگ بابای با مجید بیمارستانه و هم مامان جمیله به خاطر ناراح...
18 آبان 1392

تولد بازی و خوشگذرونی

چه روزای خوبی رو پشت سر گذاشتیم هی رفتیم تولد خیلی خوش گذشت هی بدو بدو حاظر میشدیم و میرفتیم تولد یکی از نی نی های 2 ساله کلوپ و کلی کیف میکردیم و میومدیم خیلی خوش گذشت خیلی از همین الان بیصبرانه منتظر تولد بازی های سال اینده هستیم واقعا خیلی کیف کردیم به داشتن همچین دوستایی می نازم و خیلی خوشحالم که تو یه همچین جمع گرم و دوستانه ایی هستم ...   بعد از تولد مشکات نازنینم که تو پست قبلی بود یه قرار گذاشتیم و با چند تا از بچه ها رفتیم پارک کوروش و حسابی خوش گذروندیم این عکس هم مربوط به همون روزه     بعد از پارک اونروز رفتیم تولد بنیتای خاله سارا کلی زحمت دادیم و رقصیدیم و خوش گذروندیم واقعا با کاغذ رنگی خونش منف...
16 آبان 1392