پسر دوست داشتنی من
شیرین مامان انقدر ننوشتم که نمیدونم از کجا بگم تو این 2 ماه اخیر که واست ننوشتم اتفاقات زیادی افتاد امسال شب عید خیلی خوبی واسه ما بود یه تغییر تحول تو خونه دادیم و مجبور شدیم که چند وقتی شما رو بزاریم پیش مامان جمیله بعد که کارا تموم شد و خونمون خوشگل شد اومدیم دنبالت که بیاریمت خونه دیدیم نه حاظر نیستی از بغل مامانی بیای و بی قراری میکنی به خاطر همین وقتی داشتیم میرفتیم دبی به خاطر اینکه به خونه مامانی عادت داشتی و خیالمون راحت بود گذاشتیم و چند روزی رفتیم دبی جات بی نهایت خالی بود وقتی برگشتم خواب بودی انقدر نگات کردم تا بیدار شدی و هزار بار بوست کردم البته تو اون مدتی که ما نبودیم اصلا بیقراری نکرده بودی و اقا بودی همه ازت کلی تعریف و تمجید میکردن دستت درد نکنه که ابروداری کردی مادر
تو ایام عید هم مسافرت نرفتیم و یا تهران بودیم یا دماوند و مشغول دید و بازدید واقعا هر جا میرفتیم عید دیدنی از دست شیطنت های شما 2 تا حسابی شرمنده میشدیم یعنی انگار که رفتید پارک کلی هم عیدی جمع کردید خلاصه که حسابی تو تعطیلات خوش گذروندیم .... 13 بدر هم همه فامیلای بابا اومدن دماوند پیشمون و خیلی خوش گذشت ...
اینم 2 تا عکس از مراسم کیک و شیر خوری شما ....
نوش جونتت موش کوچولو
بعد از عید هم بابا 10 روز رفت ملبورن واسه مصاحبه کاری که اگه بشه مهاجرت کنیم ما هم خونه مامانی بودیم و رفتیم همدان و اومدیم و به بقیه دید و بازدید ها رسیدیم که مبادا کسی از شیطنت های شما بی نصیب مونده باشه وقتی بابا برگشت شما 2 تا هنوز بابا نشسته بود به دنبال سوغاتی چمدونش رو متلاشی کردید ای صحنه خنده داری بود که نگو
مراسم پارک هر شب شما هم که به راست بازی از شما کمر درد از ما
به زودی با مطالب 18 ماهگیت برمیگردم