جشن عروسی
دیشب عروسی پسر دایی مهدی مامان بود من این پسر دایی مو مثل داداشم دوست دارم چون از بچگی با ما بود و شب قبلش رفتم واسه تو یه دست لباس خوشگل خریدم اونشب اریامهر قهر کرد و خونه مامان جمیله موند که چرا واسه من نخریدی فردا صبحش مجبور شدم در عرض 10 دقیقه یه دست کت شلوارم واسه اریامهر بخرم در نبودش گشاد در اومد و سر ظهر دنبال خیاط بگرد و بلاخره واسه ساعت 6 حاظر شد و شازده با من اشتی کرد
اولش مثله 2 تا دسته گل مودب نشسته بودید اما بعدش خدا میدونه از کجاها پیداتون کردم در حال شیطنت
اینم یه عکس که با عروس انداختی قربون قدت برم
اینم از ماجرای عروسی رفتن پر دردسر ما ان شالله عروسی شما 2 تا پسرکم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی