پسر پسر قند عسل 2 تا پسر
امروز بعد از ظهر با اینکه بابا مجید میخواست بره ماموریت رفتیم سونو اریامهر که تمام اونجا رو گداشته بود روی سرش و مدام شیطنت و بازی میکرد بعد که نوبت ما شد خانوادگی رفتیم تو و هر سه تامون مشتاق دیدن روی ماه نی نی کوچولومون بویم وای که الهی قربونش برم یه دستش توی دهنش بود و یکی رو چشمش صدای قلبش هم سه تاییمون رو هیجان زده کرده بود وووو دکتر هم گفت مبارکه گل پسرم که هست من و مجید هم به هم نگاه کردیم و قند تو دلمون اب شده واییییییییییییی خیلی شیرینه پسر خیلییییییییی اریا هم مدام میگفت داداشمه داداشمه بچم با اون کوچیکیش بازم میفهمید که چه عشقی با داداشش میخواد بکنه بعدا و چه اتیش ها که با هم نمیخوان بسوزونن .............دکتر یه سی دی بهمون داد از سونو اونروز که مدام نگاش میکنیم وای که چه لحظه های شیرینیه این لحظه ها خدا قسمت هر کسی که منتظره نی نیه بکنه ان شالله .....
پسرای مامان قند عسلا اینو بدونید که من و بابا عاشق همیم و عاشق زندگیمون و شما هستیم و هر کار و تلاشی که واسه خوشبختیه شما لازم باشه انجام میدیم امیدوارم لایق داشتن شما و بابا باشم که بدن شما هیچم بوسسسسسسس واسه هر 3 تا عشقم