آرتامهرآرتامهر، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرتامهر نی نی ناز ما

پسرم 2 ساله شد

پسر قشنگم چه زود از اولین روزی که دیدمت و عاشقت شدم 2 سال گذشت ... شیرینی زندگیم عشق و عمر و هستی من دوستت دارم بیشتر از اون چیزی که حتی بتونی تصورش رو هم بکنی ... نفسم به نفس شما 2 تا پسر خوبم بستس و تمام لحظه ها و ثانیه به ثانیه عمرم قلبم برای شما میطپه و جز سلامتی و شادی شماها هیچی از خدا نمیخوام و چشمم به لباهای شماست که همیشه بخندید و شاد باشید ...... دلم میخواست واسه جشن 2 ساله شدنت یه مهمونی بزرگ بگیرم و به همه بگم که از داشتنت به خودم می بالم ولی متاسفانه به چند دلیل نشد اولا خاله زهرا به خاطر از دست دادن چند تا از عزیزانش عزادار بود هم محرم بود تولد شما از شانس ما هم بابابزرگ بابای با مجید بیمارستانه و هم مامان جمیله به خاطر ناراح...
18 آبان 1392

تولد بازی و خوشگذرونی

چه روزای خوبی رو پشت سر گذاشتیم هی رفتیم تولد خیلی خوش گذشت هی بدو بدو حاظر میشدیم و میرفتیم تولد یکی از نی نی های 2 ساله کلوپ و کلی کیف میکردیم و میومدیم خیلی خوش گذشت خیلی از همین الان بیصبرانه منتظر تولد بازی های سال اینده هستیم واقعا خیلی کیف کردیم به داشتن همچین دوستایی می نازم و خیلی خوشحالم که تو یه همچین جمع گرم و دوستانه ایی هستم ...   بعد از تولد مشکات نازنینم که تو پست قبلی بود یه قرار گذاشتیم و با چند تا از بچه ها رفتیم پارک کوروش و حسابی خوش گذروندیم این عکس هم مربوط به همون روزه     بعد از پارک اونروز رفتیم تولد بنیتای خاله سارا کلی زحمت دادیم و رقصیدیم و خوش گذروندیم واقعا با کاغذ رنگی خونش منف...
16 آبان 1392

2 تا تولد 2 سالگی

اولین تولد واسه مشکات خوشگلم بود که زحمت کشیده بود حاله هدیس و لطف کرده بود و ما رو هم دعوت کرده بود و رفتیم و کلی زحمت دادیمو خوش گذروندیم دست خاله درد نکنه که با سلیقه تمام یه جشن تولد خوب واسه مشکات گرفته گرفته بود و باعث شد ما دور هم جمع بشیم و کلی خوش بگذرونیم ♥♥ اینم عکس شما 2 تا لولک و بولک تو جشن خاله ♥♥     بازم ممنون خاله هدیس ان شالله تا جشن 20 سالگی مشکات ما هر سال بیایم تولد در ضمن جای خاله نیر هم خیلی خالی بود چون دفعه پیش با هم رفته بودیم خونه خاله هدیس کاش اندفعه هم بود ....   جشن تولد بعدی تولد گروهی کلوپ بود که خاله صفورا مامان اوا خوشگله زحمت هماهنگی ها رو کشیده بو...
22 مهر 1392

اولین مسافرت شمال آرتامهر

چند وقتی بود که دلم میخواست بریم دریا و شماها حسابی اب بازی کنید موقعیت کاری بابا جور نمیشد که بریم تا اینکه بلاخره از تعطیلات عید فطر استفاده کردیم و دلو زدیم به دریا با 2 تا خاله ها و شوهراشونو مامانم راهی شدیم سمت چالوس و نمک ابرود تو راه رفتنی خوابیدی و رسیدیم بیدار شدی برگشتنی هم با ماشین خاله زهرا اینا اومدی دستت درد نکنه خیلی کار خوبی کردی اونجا هم انقدر شما 3 تا البته با امیر حسین 3 تا کیف کردین و بازی کردین که به زور میشد از ساحل برگردیم ویلا خیلی سفر خوبی بود هم تجربه ایی تازه واسه شما بود و هم یه استراحت واسه ما         اینم عکس خاطره انگیز از یه نفر که از حسادت دست به هر کاری میزنه ه...
27 مرداد 1392

نیر پارتی خاله حدیث

دوست خوب و نازنینم نیر جونم از ارومیه اومد تهران و خاله حدیث مامان مشکات خوشگلم به افتخارش مهمونی گرفت و مامانا رو دور هم جمع کرد شب قبلش یه تولد دعوت داشتیم و چون مناسب سن تو نبود و ممکن بود اذیت بشی تو سر و صدا گذاشتمت پیش مامانی و 3 تایی رفتیم و کلی خوش گذروندیم روز بعد که نیر پارتی بود تند تند حاظر شدیم و رفتیم دنبال خاله نیر وقتی واسه بار اول دیدمش کلی ذوق کردم ولی تو کلی گریه کردی و بغل دوست جونم نمیموندی تا من رانندگی کنم خلاصه که کلی مهمونی خاطره بر انگیزی بود اندفعه به جای تو اریا رو نبردم مهمونی و موند خونه مامانی دلیلش هم این بود که شب قبلش تب کرده بود و ترسیدم مریض باشه که خدا رو شکر چیزی نبود خیلی خوش گذشت کلی هم خاله حدیث خ...
25 مرداد 1392

تولد 5 سالگی آریامهر با دوستای گل آرتامهر

امسال اصلا تصمیم نداشتم واسه اریامهر تو مرداد ماه تولد بگیرم چون تولدش ماه رمضان بود و درست شب قدر اما انگار قسمت نبود در یک تصمیم ناگهانی قرار شد دوستای کلوپ بیان خونمون مهمونی و منم یه کیک تولد گرفتم و یکم تزیین کردم خونه رو شد تولد به همین سادگی دل اریامهر حسابی شاد شد ... دستشون درد نکنه اومدن و اریامهر و کلی با کادوهای خوشگلشون ذوق زده کردن البته بعضی ها واسه توام کادو اورده بودن دستشون درد نکنه .... از همین جا از همشون تشکر میکنم که من و قابل دونستن مخصوصا از صبا مامان نیوشای گلم که از اصفحان زحمت کشید ظهر اومد و شب برگشت کلی هزینه و وقت صرف تولد ما کرد دستش درد نکنه بعضی ها هم از کرج اومده بودن خیلی خیلی زحمت کشیدید دوستای خوبم مرسی ...
25 مرداد 1392

جشن عروسی

دیشب عروسی پسر دایی مهدی مامان بود من این پسر دایی مو مثل داداشم دوست دارم چون از بچگی با ما بود و شب قبلش رفتم واسه تو یه دست لباس خوشگل خریدم اونشب اریامهر قهر کرد و خونه مامان جمیله موند که چرا واسه من نخریدی فردا صبحش مجبور شدم در عرض 10 دقیقه یه دست کت شلوارم واسه اریامهر بخرم در نبودش گشاد در اومد و سر ظهر دنبال خیاط بگرد و بلاخره واسه ساعت 6 حاظر شد و شازده با من اشتی کرد     اولش مثله 2 تا دسته گل مودب نشسته بودید اما بعدش خدا میدونه از کجاها پیداتون کردم در حال شیطنت اینم یه عکس که با عروس انداختی قربون قدت برم       اینم از ماجرای عروسی رفتن پر دردسر ما ا...
28 خرداد 1392