آرتامهرآرتامهر، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرتامهر نی نی ناز ما

داداشی ها

خوب اول بگم که دوچرخه آریامهر که تقریبا 2 سالگی واسش خریده بودیم واسش کوچیک شده بود و تصمیم گرفتیم یه دوچرخه جدید واسش بخریم و بعد از کلی گشتن و زیر رو کردن مغازه ها بلاخره پسرمون با تائید بابا یه دوچرخه خوشگل خرید وقتی که رفتیم پارک که آریامهر با دوچرخه جدیدش یه دوری بزنه دیدیم ای دل غافل جنابعالی مهلت نمیدید و همش میخواهید دوچرخه داداشی رو به زور ازش بگیرید این شد که برگشتیم یه سه چرخه خوشگل هم برای شما خریدیم  دوباره برگشتیم پارک آخه فراموش کرده بودیم که باید از همه چیز 2 تا بخریم     یعنی زورگویی هستی که خدا میدونه و بس ....     این ماه یه مهمونی خوب خونه خاله مریم و هانا جون دعوت شدیم رف...
27 خرداد 1392

نی نی پارتی خاله صفورا

خوشگلکم هفته پیش خاله صفورا ما رو مهمونی دعوت کرد اولش فکر کردم نمیتونیم بریم اخه خیلی بد کهیر زده بودی و فکر نمیکردم به این زودی خوب بشی ولی خوب خدا رو شکر خوب شدی و و رفتیم مهمونی باغ درکه بود و محیط  باز و هوای خوب حسابی شما رو سر حال کرد و خوش گذروندید منم که دوستامو دیدم و خوش گذروندم مرسی از خاله صفورا و آوای نازم که ما رو دعوت کردن اینم آوای نازم که میزبان ما بودن   ...
8 خرداد 1392

مریضی های پشت سر هم

ای خدا این دردسرا چرا تمومی نداره از سالی که آریامهر 1 ساله بود و به خاطر اسهال استفراغ 1 سالگی بستری شد من از اردبهشت ماه و این مریضی متنفر شدم حالا امسال اردیبهشت هم آرتامهر با این مریضی ما رو شکه کرد طبق معمول که بچه های من همیشه جمعه که دکترشون نیست مریض میشن از نصف شب ارتا شروع کرد به استفراغ بردیمش بیمارستان کسری و برگشتیم اسهال هم شروع شد وای که که شب و روزایی بر من گذشت خدا رو شکر که اریامهر یه نصف روز بیشتر درگیر این مریضی نشد و بعدش خوب شد امروز صبح گفتم خدا رو شکر آرتامهر بهتره ببرمش واکسنشو بزنه رفتنی دیدم بدنش دونه قرمز داره فکر کردم پشه زده وقتی واکسن و زدم برگشتم خونه دیدم بدنش دیگه از کهیر 1 نقطه هم جا نداره حالا هم بچم واکسن...
30 ارديبهشت 1392

پسر دوست داشتنی من

شیرین مامان انقدر ننوشتم که نمیدونم از کجا بگم تو این 2 ماه اخیر که واست ننوشتم اتفاقات زیادی افتاد امسال شب عید خیلی خوبی واسه ما بود یه تغییر تحول تو خونه دادیم و مجبور شدیم که چند وقتی شما رو بزاریم پیش مامان جمیله بعد که کارا تموم شد و خونمون خوشگل شد اومدیم دنبالت که بیاریمت خونه دیدیم نه حاظر نیستی از بغل مامانی بیای و بی قراری میکنی به خاطر همین وقتی داشتیم میرفتیم دبی به خاطر اینکه به خونه مامانی عادت داشتی و خیالمون راحت بود گذاشتیم و چند روزی رفتیم دبی جات بی نهایت خالی بود وقتی برگشتم خواب بودی انقدر نگات کردم تا بیدار شدی و هزار بار بوست کردم البته تو اون مدتی که ما نبودیم اصلا بیقراری نکرده بودی و اقا بودی همه ازت کلی تعریف و...
9 ارديبهشت 1392

15 ماهگی

پسر شیطون بلای 15 ماهه ما از در و دیوار بالا میره و انقدر شیطونی میکنه که شبا دیگه واقعا از کمر درد نمیتونم حتی دراز بکشم ماشالله به هر 2 تاتون هر کدومتون جدا 2 -3 تا مامان و 2- 3 تا نیروی کمکی لازم دارید ..........   نمیدونم چرا انقدر به بالا و بلندی علاقه داره همش با چهار پایه کوچلوی خودت اینور اونور سرک میکشی یا میری بالای میز ناهارخوری یا اپن اشپزخونه .... یه عروسک هاپو داری که همش بغلت هست و همه جا دنبال خودت میبریش و هی نازش میکنی ... وقتی در خونه باز میشه عین این پرنده های تو قفس میخوای بپری بیرون ... تلفن هم که جرات نداریم دستمون بگیریم چون شما به 1 ثانیه نمیرسه میگیری و اتاق و بالا و پایین میکنی و با تلفن صحبت میک...
8 اسفند 1391

چشمای نازت

نمیتونم احساسمو بگم وقتی دکتر چشماتو معاینه میکرد و تو گریه میکردی و وقتی دکتر با ناراحتی بهمون گفت دقیقا مثله داداشش چشماش 5 نمره ضعیفه انگار تمام زمین و اسمون خراب شد روی سر منو بابا ایستاده بودم دکتر با لحن دلسوزانه ایی گفت بشین دخترم انگار لرزش وجودمو دید شکستم پیر شدم به 4 ساله گذشته برگشتم و مشکلاتی که با آریامهر سر عینک زدنش داشتم نیم نگاهی کردم و با صدای دکتر برگشتم که داشت نمره چشمتو روی اون برگه لعنتی مینوشت بغضم و قورت دادم دست آریامهر و محکم گرفتم تو دستم که هی داشت سوال میپرسید که فلان وسیله چیه و اون عکس چیه خواستم یکم انرزی بگیرم اخه محاله دستای کوچولوی آریا رو بگیرم دستم و انرژی نگیرم ... تو خیلی گریه میکردی بابا در حالی که ...
26 دی 1391

بستنی خور شدن بستنیه ما

اخ که بستنیه خونمون یه مدلی بستنی میخوره که همه رو به هوس میندازه از کثیف کاریهای بستنی میل کردن آقا بگذریم ای کیف میده نگاه کردن بامزه بازی هاش موقع خوردن حتما هم باید شکمو خودش بخوره و حتما هم باید شکلاتی باشه آرتا بستنیه خودشو میخوره ما هم آرتا رو میخوریم ای کیفی میده که نگو       نوش جوننننننننننننننننن   ...
25 دی 1391