7 ماهگی آرتا گلی
عزیز دلم 7 ماهه شدی گل پسرم یادمه آریا که دنیا اومده بود هر روز ساعتها و روزها رو میشمردم و منتظر بزرگ شدنش بودم ولی الان یاد گرفتم که دیگه عجله نداشته باشم و از لحظه لحظه های بودن کنار شما 2 تا گل نهایت لذت رو ببرم چون میدونم زمان زودتر از اون چیزی که فکرش رو میکنیم میگذره و ما رو در حسرت لحظات از دست رفته میگذاره.....خوب بگذریم
دقیقا 6 ماه و 1 روزه بودی که تونستی بدون کمک بشینی و ما رو حسابی خوشحال کردی
تقریبا از 5 ماهگی سینه خیز میرفتی و اوایل ماه 6 تونستی 4 دست و پا بری و ما رو حسابی غافلگیر کنی الانم ماشالله همه خونه رو 4 دست و پا میری و مخصوصا دنبال اریا هر جا که باشه میری بیشتر ساعت روز هم تو اتاق آریامهر هستی و با اسباب بازی ها مشغولی و تا دلت بخواد هم صدای آریا رو در میاری مثلا 4 ساعت بچه با لگو یه چیزی درست کرده به یه ثالنیه تو ترتیبش رو میدی حالا جدیدا واسه آریا یه جا درست کردم رو تخت سنتی خونمون که تو نمیتونی بری روش و اونجا بازی مکینه بچم همین کار باعث شد که به هوای آریا و اسباب بازی ها بری دستت رو بگیری به تخت و بلند بشی الانم دستت رو به مبل یا دیوار میگیری و بلند میشی و چند قدم هم دستت رو میگیری به تخت و میری ماشالله مامان خیلی عجله داری البته منم کارم 10 برابر شده چون باید تمام مدت مراقبت باشم که با کله فرود ازاد نکنی یا از توی این سوراخ اون سوراخی که گیر کردی بیارمت بیرون بعضی موقع ها واقعا خنده دار گیر میکنی که ما از خنده روده بر میشیم
من و بابا و آریا رو کامل میشناسی بابا بابا هم میکنی البته میدونم کاملا اتفاقیه وگر نه حتما میگفتی مامان
البته اریا رو که میخواهی صدا کنی میگی آ آ آ
از اول 6 ماهگی غذای کمکی رو شروع کردم واست و الان حریره و فرنی و سوپ و سرلاک و سیب و موز بیسکوییت مادرو شیر برنج و اب هویج و زرده تخم مرغ و نوش جان میکنی
واسه چکاب 7 ماهگی بردمت وزنت 10 کیلو و قدت 71 سانت بود ماشالله رشدت خیلی عالیه
وقتی اهنگ شاد مینوی از اول تا اخر حالت بشین پاشو تو بغل من میرقصی
از وقتی بیدار میشی تا دوباره بخوابی حاظر نیستی یه ثانیه بشینی همش دوست داری راه بری خدا بدادم برسه با شما 2 تا وروجک اریا خیلی بهت وابسته است تا یه دقیقه نمیبینت سراغت رو میگیره
در ضمن هنوز کچلی ههههههههه اون 4 تا شیویدم نداشته ابروم میرفت راستی دست به مو کشیدنت هم خیلی ملسه
چشم پزشکی هم بردمت خدا رو شکر مشکلی نداشتی هر چند داداش اریا تا عینک برات نزنه دست بردار نیست چون مدام عینکش رو روی صورت تو امتحان میکنه و میگه دلش عینک منو میخواد
از خودمم بگم که چیزی از خودم یادم نمیاد جز شستن و رفتن و کارای خونه و غذا درست کردن و دادن به شما 2 تا چه کنم دیگه به قول یکی از دوستان با یه لبخند و کار بامزه شما 2 تا همه خستگی هام به فراموشی سپرده میشه
عاشقتونم تمام رگ و پی و وجودم پر است از احساس مادرانه