فردا صبح داداشی میاد
عزیز دله مامانی نمیدونم چطوری میتونم لحظات امشب رو که فردا داداشی بدنیا میاد رو واست بگم امشب نگاهم به تو یه نگاه عمیق و پر معنا بود نمیدونم فهمیدی یا نه امشب عشقم به تو توی لحظه لحظه های زندگی جاری بود دیشبم تا صبح هزار بار بیدار شدم و دستت رو تو خواب بوس کردم ....... قشنگ مامان اخه تو این 3 سال و 3 ماه گذشته حتی یه شب هم از هم جدا نبودیم هر شب هزار بار بوسیدمت و بوییدمت و قصه تعریف کردم و تا چشمای نازت روی هم رفتن حالا فردا شب تو بیمارستان نمیدونم چطوری خوابم میبره ........ عزیز دلم منو ببخش که تو این 9 ماه بارداری گذشته نتونستم باهات خوب بازی کنیم بدو بدو کنیم و مجبور بودم کمتر بغلت کنم قربونت برم مامانی که چقدر صبوری کردی واسه داداش دار ش...
نویسنده :
سهیلا
19:59