آرتامهرآرتامهر، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

آرتامهر نی نی ناز ما

بستنی خور شدن بستنیه ما

اخ که بستنیه خونمون یه مدلی بستنی میخوره که همه رو به هوس میندازه از کثیف کاریهای بستنی میل کردن آقا بگذریم ای کیف میده نگاه کردن بامزه بازی هاش موقع خوردن حتما هم باید شکمو خودش بخوره و حتما هم باید شکلاتی باشه آرتا بستنیه خودشو میخوره ما هم آرتا رو میخوریم ای کیفی میده که نگو       نوش جوننننننننننننننننن   ...
25 دی 1391

دومین یلدای آرتامهر ما

امسال یلدا رو خونه خاله ارزو دعوت بودیم و کلی زدیم و رقصیدیم و خوش گذروندیم اول میخواستم بزارمت پیش مامانم و خودمون بریم ولی بابا نگذاشت و گفت من بدون پسرام هیچ کجا نمیرم اگه سخت واست اصلا نریم خوب منم قبول کردم که شیطونک رو ببریم و بردیمت اصلا اذیت نکردی خدا رو شکر بازی کردی با ستیا و آریامهر یه خورده هم وسط اونهمه سر و صدا پنبه گذاشتم تو گوشات و خوابیدی ههههه قربونت برم من که هندونه مجلس هم بودی خیلی خوش گذشت بهمون و یلدای بیاد ماندنی شد واسمون         اینم عکسای فردای یلدا که قرار بود قیامت بشه و نشد و ما رفتیم برف بازی ♥♥♥   انقدر سر این ادم برفی خندیدیم که ح...
2 دی 1391

بلاخره عمه شدم

شنبه 25 مهر خانوادمون به بزرگترین ارزو و رویاش رسید دایی امیر پسرش بدنیا اومد اونم بعد از 15 سال دعا و دعا و دعا انقدر دایی خوب و مهربونه که حد نداره نه اینکه من که خواهرشم بگم توی تمام فامیل و دوست و آشنا همه به عنوان یه فرد نمونه ازش یاد میکنن واقعا باعث افتخارمه که همچین برادر مهربونی دارم ما فقط به خاطر خوشحالی خودشون دوست داشتیم بچه دار بشن چون آرزوی خودشون بود آرزوی ما هم بود 24 ساعت بعد از بدنیا اومدن آرسام هنوز همه از خوشحالی گریه میکردن این یه معجزه بود چون چند سالی بود که دکترا قطع امید کرده بودن بعد از اینکه دایی و مینا یه مدتی تو رو نگه داشتن و به من کمک کردن خدا بهشون یه پسر کاکل زری داد حالا همه میگن این به خاطر آرتامهر بوده چو...
25 آذر 1391

دندون هشتم

در پی نق نق ها و بیقراری های مداوم شما امروز دندون هشتم دیده شد   مبارک باشه هشتمین مروارید کوچولوت ان شالله که باهاش خوراکی های خوشمزه بخوری     حسابی دندون دار شدی ها همچین گاز میگیری که از نیش هزار تا پشه سوزناکتره بیچاره اریامهر که از این گاز ها بی نصیب نمیمونه   همچین شیشه خالی رو میک میزنی هر کی ندونه فکر میکنه ما بهت چیزی نمیدیم بخوری   وقتی دارم ظرف میشورم و میای بغلت نمیکنم همچین گازم میگیری که صدای جیغم تا خوونه همسایه ها میره   قربونت برم مبارکت باشه عزیزم خدا روزی اش رو هم بده این دندونای کوچولو رو ...
22 آذر 1391

محرم امسال

امسال ما بیشتر از هرسال تو مراسم محرم شرکت کردیم خیلی دلم با هر صدایی میشکست نمیدونم چرا انقدر دلم نازک شده بود و گریه میخواست یه تبل واسه اریا و یکی واسه ارتا خریدیم که کلی هم کیف میکردن باهاش  شبا هر جا مراسمی بود یه خورده میایستادیم و گوش میکردیم انگار خیلی مادر شدم چون عین قدیمای مامانم چشام پر اشک میشد و بغضم و قورت میدادم یادمه اون موقع ها مامانمو اینجوری میدیدم تو این جند روز تعجب میکردم و خندم میگرفت هر چی زور میزدم گریم نمیومد ولی حالا که خودم مادر شدم دلنگرانی های مادرانه رو میفهمم ... یا امام حسین از پسرام زیر سایه خودت محافظت کن میدونم که خیلی جمله ساده اییه اما بیشتر از این بلد نیستم حرفای قلمبه سلمبه بزنم و دعا کنم ولی ت...
16 آذر 1391

عکسای اتلیه

  فقط میتونم بگم با دیدن عکساتون غش کردم                       ماشالله یادتون نره هاااااااا     ...
30 آبان 1391

تولدت مبارک شاهزاده من

پسرک زیبای من آمدنت جان تازه ایی به زندگی ما داد و سالروز تولدت بهترین روز زندگی ماست                               ای روح زندگی                                                         ای عشق بی تکرار   ...
18 آبان 1391

پسر 1 ساله من

  عزیز دلم پسر خوب و مهربونم 1 ساله شدی.   پارسال اینموقع شب که فرداش تو میومدی دل تو دلم نبود لحظات شیرین زندگی چقدر سریع میگذره .این 1 سال با وجود تمام سختی هاش و خستگی ها و مراقبت از 2 تا وروجک و کنار اومدن با شرایط جدید و بهانه گیری های اریا خیلی سریع واسم گذشت . اصلا باورم نمیشه که 1 ساله شدی هر روز سانت سانت رشد کردنت رو احساس کردم با گریه هایت گریه کردم و با خنده هایت خندیدم . حالا دیگه سرشارم از حس مادرانه برای شما 2 تا دسته گلم هزاران هزار ارزو و امید براتون دارم و چشمم به فرداهای دور است که اگه عمری بود 2 جوان رشید رو در کنارم ببینم بهشون تکیه کنم دستشون رو بگیرم و احساس غرور کنم ای کاش همه لحظاهای با هم بود...
17 آبان 1391

عکس پرسنلی 2

شیرینمممممممممممممممممممممممممممممم   عشقممممممممممممممممممممممممممممم   قلبمممممممممممممممممممممممممممممم   روحممممممممممممممممممممممممممممممم     میمرم واسه خندیدنت وقتی اون 6 تا دندون کوچولوت معلوم میشه   میمیرم واسه گریه هات وقتی گرسنه ات میشه   میمیرم واست وقتی از پاهام میگیری بلند میشی تا بغلت کنم   میمیرم واست وقتی لباس میپوشم زودتر از من دم در وایمیسی میگی دد   میمیرم واست وقتی عین جوجه کوچولو دنبال اریا 4 دست و پا میری   میمیرم واسه اون 3 قدمی که تاتی میکنی   میمیرم واسه ماما - بابا گفتنت   میمیرم واسه دهنت که موقع سوپ خوردن...
13 مهر 1391

پله نوردی آرتامهر

هفته پیش اومدیم پیش بابا دبی تا رسیدیم هتل دیدم 3 تا پله میخوره تو اتاقش گفتم خدا رو شکر آرتامهر هنوز نمیتونه پله نوردی کنه وگرنه بیچاره بودیم رفتم ساک رو گذاشتم تو کمد اومدم دیدم اولی رو رفتی بالا داری دومی رو هم میری از خنده مردم گفتم وای خدای من بیچاره شدم   اینم عکس داغ پله اولین پله نوردی شیطونک مامان   ...
12 تير 1391