آرتامهرآرتامهر، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

آرتامهر نی نی ناز ما

7 ماهگی آرتا گلی

عزیز دلم 7 ماهه شدی گل پسرم یادمه آریا که دنیا اومده بود هر روز ساعتها و روزها رو میشمردم و منتظر بزرگ شدنش بودم ولی الان یاد گرفتم که دیگه عجله نداشته باشم و از لحظه لحظه های بودن کنار شما 2 تا گل نهایت لذت رو ببرم چون میدونم زمان زودتر از اون چیزی که فکرش رو میکنیم میگذره و ما رو در حسرت لحظات از دست رفته میگذاره.....خوب بگذریم دقیقا 6 ماه و 1 روزه بودی که تونستی بدون کمک بشینی و ما رو حسابی خوشحال کردی تقریبا از 5 ماهگی سینه خیز میرفتی و اوایل ماه 6 تونستی 4 دست و پا بری و ما رو حسابی غافلگیر کنی الانم ماشالله همه خونه رو 4 دست و پا میری و مخصوصا دنبال اریا هر جا که باشه میری بیشتر ساعت روز هم تو اتاق آریامهر هستی و با اسباب با...
25 خرداد 1391

نیم سالگی عسلک

عزیز دلم پسر خوب و صبور و خوش خنده ام نیم سالگیت مبارک جشن 6 ماهگیت رو تو دبی زیر الاچیق های ساحل گرفتیم مهمونا هم من و تو و داداش اریا و بابا بودیم با یه کیک صبحانه خیلی خوشمزه و اب پرتقال ببخشید ان شالله واسه تولدت جبران میکنم اخه تو اون گرما نمیشد کیک شکلاتی برد کنار ساحل ولی واقعا خیلی خوش گذشت اول با اریا حسابی اب بازی کردید بعد که دوش گرفتید کیک خوردیم اریا هم فکر میکرد جشن تولد خودشه حسابی ذوق زده بود بچم شب هم رفتیم واست کادو یه اسباب بازی خوشگل خریدیم و باهاش حسابی کیف کردی ممنونم که توی مسافرت انقدر صبوری کردی قند عسلم انقدر شیرین نباش قربون لپات برم اخه خسته شدم انقدر چلوندمت کپله من واسه تو اریا میمیرم بدون...
18 خرداد 1391

2 تا مروارید سفید

همزمان با 6 ماهگی پسرم 2 تا دندونش از پایین جوونه زد و ما رو حسابی خوشجال کرد چند روزی بود که خیلی بداخلاق شده بودی و غر غر میکردی و بعد از دیدن یه نقطه سفید روی لثه ات فهمیدم که بعله کار این دندونای ناقلات بوده که حسابی کلافت کرده بودن مامانی یا به قول آریامهر مامان جی هم واست اش دندونی پخت البته ما نخوردیم ازش چون باومده بودیم پیش بابا دبی اگه بودم یه جشن حسابی واست میگرفتم ولی خوب ان شالله واسه تولدت خوشگلکم انشالله دندونای بعدی راحتتر در بیاد   ...
17 خرداد 1391

آرتا گلی و لالایی

لالا لالا گلم لا لا که وقت خوابته حالا                                   ببین پلکات چه سنگینه نمیتونه بره بالا   قربون مدلای خوابیدنت برم عسلک اینم چند تا عکس از لالا خوشگلکم تو 4 ماهه گذشته   ...
23 اسفند 1390

پسر پسر قند عسل 2 تا پسر

وای هنوز باورم نمیشه که گل پسرام قند عسلام که الهی فداشون بشم 2 تا شدن وایییییییی من مامان 2 تا پسر شیطون بلا شدم که میخوان با هم از در و دیوار برن بالا و صدای بازیشون و خنده هاشون و شیطنت هاشون خونه رو پر کنه وای که با تمام قلب و روحم عاشقه جفتشونم و واسه اومدن داداش اریامهر لحظه شماری میکنم ............ امروز بعد از ظهر با اینکه بابا مجید میخواست بره ماموریت رفتیم سونو اریامهر که تمام اونجا رو گداشته بود روی سرش و مدام شیطنت و بازی میکرد بعد که نوبت ما شد خانوادگی رفتیم تو و هر سه تامون مشتاق دیدن روی ماه نی نی کوچولومون بویم وای که الهی قربونش برم یه دستش توی دهنش بود و یکی رو چشمش صدای قلبش هم سه تاییمون رو هیجان زده کرده بود وووو ...
6 بهمن 1390

فردا صبح داداشی میاد

عزیز دله مامانی نمیدونم چطوری میتونم لحظات امشب رو که فردا داداشی بدنیا میاد رو واست بگم امشب نگاهم به تو یه نگاه عمیق و پر معنا بود نمیدونم فهمیدی یا نه امشب عشقم به تو توی لحظه لحظه های زندگی جاری بود دیشبم تا صبح هزار بار بیدار شدم و دستت رو تو خواب بوس کردم ....... قشنگ مامان اخه تو این 3 سال و 3 ماه گذشته حتی یه شب هم از هم جدا نبودیم هر شب هزار بار بوسیدمت و بوییدمت و قصه تعریف کردم و تا چشمای نازت روی هم رفتن حالا فردا شب تو بیمارستان نمیدونم چطوری خوابم میبره ........ عزیز دلم منو ببخش که تو این 9 ماه بارداری گذشته نتونستم باهات خوب بازی کنیم بدو بدو کنیم و مجبور بودم کمتر بغلت کنم قربونت برم مامانی که چقدر صبوری کردی واسه داداش دار ش...
6 بهمن 1390

روز تولد داداشی

روز 18 ابان فرشته کوچولوی بانمکی به جمع سه نفره خانواده ما پیوست ... صبح خیلی زود با بابا مجید و خاله زهرا رفتیم بیمارستان سجاد انگار تاریخ داشت دوباره تکرار میشد تو بیمارستان سجاد همون اتاق و همون پرستار ها و پرسنل روز خیلی قشنگ برفی بود حسابی برف باریده بود و کاملا همه جا سفید پوش بود ساعت ده دقیقه به نه صبح داداش جونت بدنیا اومد یه داداش با مزه تپلی با وزن 3800 و قد 51 سانت به جمع ما پیوست وای که چه روزای شادی با وجود شما دو تا وروجک در انتظار ماست .... بعد از ساعت ملاقاتی تو با مامان جی اومدی قبلش بهت گفته بودم میرم تا نی نی رو بیارم و امادگی داشتی وقتی اومدی تو اتاق با تعجب به همه جا نگاه کردی و بهم گفتی تو اینجا چیکار میکنی خیلی متعجب ب...
6 بهمن 1390